رمان{عشق سیاه و سفید}
❀ⓟⓐⓡⓣ¹¹⁹❀
ا/ت: بلع کشیده به خودم...
(میخوام ببرمتون تو ماشین جونگ سو نونا ببینید چه خبره🦥)
جونگ سو: نونا!
نونا: بله
جونگ سو: خوابت میاد؟
نونا: هوم... یکم...
جونگ سو: از صبح داری کار میکنی... بهتره بخوابی...
نونا: اوم... باشع
نونا سرشو میزاره رو صندلی و خوابش میادو تو خواب عمیقی فرو میره...
جونگ سو: وقتی میگن فرشته... یعنی این(خنده)
خلاصه بعد سه ساعت توراه بودن میرسن به عمارت...
ا/ت: کیونگ... عمارته اینه؟!
کیونگ: اره... خودشه..
ا/ت: واییی چقد خوشگله.... مامان بزرگتم پول داره... فک کنم جد در جد پول دارید شما....
کیونگ: پول دار بودیم... ولی من حس میکردم بدبخت ترین بچه دنیام... و الان فهمیدم پول به هیچ دردی نمیخوره....
ا/ت: چرا بدبخت؟!
کیونگ: چون... مامان بزرگم تو بچگیم(منظورش مامان باباشه) کارایی که باهامون نکرده.....
ا/ت نفس عمیقی کشید و گفت....
ا/ت: درکت میکنم.... ولی... ولی از این به بعد من کنارتم... نگران چیزی نباش....
با گفتن این جمله ا/ت... کیونگ دست ا/ترو گرفتو حین رانندگی بوسه زد....(گلبم🥲🫧)
ا/ت:(لبخند)
ا/ت: بلع کشیده به خودم...
(میخوام ببرمتون تو ماشین جونگ سو نونا ببینید چه خبره🦥)
جونگ سو: نونا!
نونا: بله
جونگ سو: خوابت میاد؟
نونا: هوم... یکم...
جونگ سو: از صبح داری کار میکنی... بهتره بخوابی...
نونا: اوم... باشع
نونا سرشو میزاره رو صندلی و خوابش میادو تو خواب عمیقی فرو میره...
جونگ سو: وقتی میگن فرشته... یعنی این(خنده)
خلاصه بعد سه ساعت توراه بودن میرسن به عمارت...
ا/ت: کیونگ... عمارته اینه؟!
کیونگ: اره... خودشه..
ا/ت: واییی چقد خوشگله.... مامان بزرگتم پول داره... فک کنم جد در جد پول دارید شما....
کیونگ: پول دار بودیم... ولی من حس میکردم بدبخت ترین بچه دنیام... و الان فهمیدم پول به هیچ دردی نمیخوره....
ا/ت: چرا بدبخت؟!
کیونگ: چون... مامان بزرگم تو بچگیم(منظورش مامان باباشه) کارایی که باهامون نکرده.....
ا/ت نفس عمیقی کشید و گفت....
ا/ت: درکت میکنم.... ولی... ولی از این به بعد من کنارتم... نگران چیزی نباش....
با گفتن این جمله ا/ت... کیونگ دست ا/ترو گرفتو حین رانندگی بوسه زد....(گلبم🥲🫧)
ا/ت:(لبخند)
۱۲.۰k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.